پارساپارسا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 22 روز سن داره

◕‿◕ پارسا قصه هایی از لبخند خدا◕‿ ◕

پارک

       چهارشنبه     1391/12/9       امروز من با گل پسرم به پارک رفتیم،پارکی توی شهر که پر بود از درختای نخل ومرکبات          ما باهم کلی بازی کردیم ومن چند تایی عکس از پارسای گلم گرفتم. ...
9 اسفند 1391

جشن 2سال و2ماه و22روز و22ساعت و22دقیقه و22ثانیه

      چهارشنبه   1391/11/18       امروز ساعت ساعت و دقیقه و ثانیه صبح بود که گل پسرم سال و ماه و    روز و ساعت و دقیقه و ثانیه شد .          اول می خواستم وقتی که بابایی از اداره برگشت یه جشن کوچولو بگیریم       ولی مادرجون تماس گرفتند وگفتند که فردا به پیش ما می یاند منم این جشن و به عقب انداختم وبعد در ویلای شیرینو در حالیکه بابایی ،مادرجون،پدرجون،خاله ودایی امیر هم بودند برگذار شد مادر جونم برام یه ساعت گرفته بودند که می شه گفت این اولین ساعت مچی گل پسره. اینم چند تا از عکسامون. ...
9 اسفند 1391

کریسمس

        1391/11/7       امروز عیده.یه عید که خیلی از مردم دنیا وکشور منو خوشحال می کنه،پس منم خیلی خوشحالم واز این طریق به تمام مسیحیان عزیز سال نو را تبریک می گم وامیدوارم سال خوبی رو آغاز کنند. میلاد مسیح و عید کریسمس عید است و شادی نه عید نوروز جشن مسیحاست نامش , کریسمس آغوش مریم نوری مبین است بس می درخشد آن روح ماهش بلبل زشادی با صد ترانه بر شاخه شاخه هی می زند پر فصل زمستان چه نوبهاری است دشت و دمن شد با غنچه زیبا شبنم به گلها ناز است و غلطان رویایی گشته است دنیای گلها تن پوش روشن هرجا صفا یی است از سوز سردی آ...
6 اسفند 1391

شب یلدا

      پنج شنبه  1390/10/1           امروز صبح منو مامان به همراه مادرجون وخاله به اصفهان رسیدیم.      پدرجون به استقبال ما اومده بود. من از دیدنش خیلی خوشحال شدم طوری که دستای خاله رو رها کردم ودویدم بغل پدرجون.       خاله رو دم در خونشون پیاده کردیم وقتی به خونه رسیدیم دایی امیر و بیدار کردم .کمی بازی کردیم وبعد تصمیم گرفتیم بخوابیم.       شب که شد من مامان رفتیم خونه مامانی تا بلندترین شب سال وکنار مامانی ، عمو مهدی ، عمه منیر ، عمو محمود وخانواده هاشون باشیم.      جاتون...
1 اسفند 1391
1